سادهانگارانه به مطالعهي افكار و عقايد نويسندگان معاصر - حدود 50 سال اخير – مشغول بودم. همانگونه كه در نوشتهي «ماسونهاي فرهنگي» اشاره كردم، مطالعه ي افكار و مقالات افرادي مانند زرياب خويي و يا عبدالحسين زرينكوب در كتب و دانشنامههاي مختلف توجّهام را به خود جلب كرد. برخي انحرافات مغرضانه را در كتب و مقالات آنها ديدهام. پر رنگ نمودن بخشهايي از تاريخ و كمرنگ نمودن بخشهاي ديگر و يا حتّي حذف سؤالبرانگيز قسمتهاي عمدهي تاريخ و واقعيتهاي موجود در دل آن، يك خواننده ي آگاه و منصف را در برابر پرسشهاي بسياري قرار ميدهد.
به دنبال يافتن پاسخي درخور براي اين سؤالات بودم كه در سير مطالعات، مجبور به عقبگردي حداقل 200 ساله شدم. به مشروطه رسيدم. دعوي بابيون و ترور ناصرالدين شاه بخش ديگري از توجّهات را به خود جلب كرد. تشكيل محفلهاي شبه ماسوني در ايران و رشد و نضج آنها در كشور و همچنين منطقه، مهم جلوه نمود. از سوي ديگر، فعاليتهاي سيد جمالالدين اسدآبادي در كشورهاي اسلامي و همچنين خلافت عثماني در شامات و استانبول بخش عمدهي ديگري از اين معمّا را تشكيل ميداد. نكتههاي جديدي يافتم. و جالبتر از همه پيوستگي و امتداد اين مسير تا دوران كنوني بر تعجّب و حيرتم افزود و همان بيت مشهور: «خشت اول چون نهد معمار كج ...» را به ذهن تداعي كرد.
بعد از ساعتها مطالعه، نقطهي شروع براي نگارش سلسله مقالات را از كسي شروع ميكنم كه از وي به عنوان پدر روشنفكري ايران نام برده ميشود و او را «فراهم كننده بيداري ايران و نهضت اسلام» ميخوانند. غالب روشفكران ايران معاصر در پاي درس وي تلمّذ جسته و ارتباطات گستردهاي با وي و افكارش داشتهاند. شايد در بين عموم ناشناخته باشد، ولي تاريخنگاران به خوبي وي را ميشناسند!!
نكتهي قبل از سرآغاز
دو مطلب اخير را براي روشن شدن مطلب در پيشرو و مطالب مرتبط با اين موضوع نگاشتم. شايد در ابتدا بيربط به نظر برسند. اما به نظر، حلقهي گمشده و مفقوده در تاريخنگاري ما، غفلت از توجّه به عقايد و سير آن در طول تاريخ است. آنچه كه در دو پُست قبلي به رشتهي تحرير درآمد، هم مرتبط با گذشته است و هم حال و آينده. ميتوان اذعان نمود كه بيتوجّهي و غفلت و يا اعتقاد نادرست نسبت به آنها، راه را براي هر انحراف و كجروي در گذشته ايجاد، و براي آينده مهيّا نموده است. شايد كمي دقّت و توجّه بيش از پيش به آنچه كه بر اعتقاداتمان رفته است - كه حقيقتا روند آن را ميتوان با تعبير: «چراغ خاموش» وصف نمود-، بتواند در بازخواني اعتقادات و پرهيز از تعلّق خاطر به اعتقادات ناسالم و ناصحيح، اذهان نسل ما و نسلهاي آينده را بيمه كند.
با مقدمهاي نه چندان كوتاه – هم از بُعد نگارش و هم از بُعد زماني براي اينجانب- اميدوارم درك آنچه كه در اين مطلب و مطالب آيندهي تقديم ميشود، سهل الوصولتر و پاسخگوي بسياري از پرسشها باشد.
شيخ هادي نجمآبادي
شيخ هادي نجم آبادي، فرزند مهدي در سال 1250 ه.ق در روستاي نجمآباد از توابع شهرستان ساوجبلاغ كه امروزه در استان البرز واقع شده است، متولد شد. (البته در خصوص محل تولد او، بين مورخين اختلاف است. مرتضي نجمآبادي -داماد شيخ هادي- محلهي سنگلج تهران را محل تولّد وي ميداند.) شيخ هادي در 12 سالگي همراه مادرش به شهر نجف اشرف رفته و تا سال 1270 ه.ق به تحصيل علوم حوزوي در اين شهر پرداخت. در سال 1271 ه.ق به تهران بازگشت و پس از ازدواج، مجددا جهت اتمام تحصيل به نجف عزيمت نمود و پس از 9 سال به تهران بازگشت.
افكار و عقايد شيخ هادي
شايد بد نباشد قبل از اشارهي مستقيم به اظهارات و آراء شيخ هادي، اشارهاي كوتاه به شخصيت مرموز و پرنفوذ تاريخ معاصر ايران، يعني ميرزا ملكم داشته باشيم. به جرأت و اطمينان ميتوان ميرزا ملكم را يكي از اثرگذارترين و درعين حال ناشناختهترين عنصر سياسي – فرهنگي در جامعهي ايران معاصر دانست. امروزه قسمتهاي زيادي از زندگي وي و فعاليتهايش آشكار شده است. امّا ميتوان گفت كه مجهولات زندگي وي بيش از اين معلومات ميباشد. اميد است گذر زمان و فاش شدن برخي اسناد محرمانه، پرده از نقاط مبهم زندگي ميرزا ملكم و فعاليتهاي مرموزانهي وي بردارد.
در يكي از پستهاي اين وبلاگ (+)، به عقايد مشكوك ميرزا ملكم اشاراتي داشتم. در آنجا، گوشهاي از تفكّرات و يا به نوعي دسيسههاي محافل مرتبط با ميرزا ملكم در داخل و خارج ايران را مطرح نمودم. به تفصيل دربارهي شكلگيري و بيان انديشهي حكومت اسلامي در ايران كه شايد براي اوّلين بار در منظر عموم و دايرهي سياست كشور مطرح شد، به نقل از ميرزا ملكم و روزنامهي «قانون» پرداختم. امّا حقيقتا، شخصيّت ميرزا ملكم پيچيدهتر از آن است كه بتوان در چند سطر از يك وبلاگ به «ته و توي» آن پي برد. اصول كلّي حركت سياسي ميرزا ملكم را در نامهاي كه وي به «ويلفرد اسكاون بلانت» [كه يك مأمور نامدار بريتانيايي بود و اميد است افكار و تأثيرگذاري وي بر تحوّلات كشورهاي اسلامي را در مطلبي مورد بررسي قرار دهم.] نوشت، ميتوان فهميد. ملكم در آن نامه رسالت و برنامهي خود در ايران و اصولا در جوامع اسلامي را اينگونه توضيح داده است:
«… من خود ارمنیزاده مسیحی هستم. ولی میان مسلمین پرورش یافتم و وجه نظرم اسلامی است… در اروپا که بودم، برنامههای اجتماعی و سیاسی و مذهبی مغرب را مطالعه کردم. با اصول مذاهب گوناگون دنیای نصرانی و همچنین تشکیلات سرّی و فراماسونری آشنا گردیدم. طرحی ریختم که عقل سیاست مغرب را با خرد دیانت مشرق به هم آمیزم. چنین دانستم که تغییر ایران به صورت اروپا کوشش بیفایدهای است؛ از این رو فکر ترقّی مادّی را در لفّافه دین عرضه داشتم تا هموطنانم آن معانی را نیک دریابند. دوستان و مردم معتبری را دعوت کردم و در محفل خصوصی از لزوم پیرایشگری اسلام سخن راندم و به شرافت معنوی و جوهر ذاتی آدمی توسّل جستم؛ یعنی انسانی که مظهر عقل و کمال است.» (1)
وي به خوبي ميدانست كه براي ترويج اين انديشه و پيگيري آنچه كه در نقشهي راه براي ايران در نظر دارد، بايد نيروها و بازوهاي محلّي را نيز در نظر گيرد. در همان بررسي نشريهي «قانون»، به نامههاي وي به علماي ديني و خطاب قراردادن آنها براي ترويج دين و پيادهسازي انديشهي حكومت اسلامي در ايران، اشاراتي داشتم. ملكم به جدّ به دنبال همسو كردن برخي از علما و روحانيون همعقيده با انديشههاي خود بود. وي در اينباره مينويسد:
«اگر چند نفر ملای صاحب ذوق، روح مسأله را درست بفهمند، میتوانند جمیع این مطالب را در کمال سهولت، چنان در مغز مردم جایگیر بسازند که هیچ لشگر ظلم، دیگر نتواند در برابر این حقایق نفس بکشد.» (2)
با اين مقدّمه، ميتوان انديشههاي اشخاص شناخته شدهاي مانند شيخ هادي نجمآبادي، سيد جمالالدين اسدآبادي، سيد اسدالله خرقاني، شريعت سنگلجي و بسياري از نويسندگان دورهي معاصر ايران را مورد واكاوي قرار داد. تلفيق شرعِ شرق با تمدّن غرب در لسان و نوشتار بسياري از نويسندگان آن دوران ديده ميشود كه تأييدي بر ادّعا و برنامهي ميرزا ملكم است. البتّه اين تلفيق نه به خاطر شرع و مذهب، بلكه به دليل عمق نفوذ اعتقادات ديني در جامعه است كه نميتوان به راحتي آنها را از ميان مردم جامعه دور ساخت، همانگونه كه در جملهي ميرزا ملكم به بلانت نيز اين مسئله اشاره شده است. لذا ملكم لحاظ كردن تعصّبات ديني موجود در جامعه را مورد توجّه قرار داده و به آن اشاره ميكند:
"ملاحظه فناتيك [تعصب] اهل مملكت لازم است، براي پيشرفت اين امر عظيم جوانان فرزانه و دانشمندي ميبايست كه از علوم مذهبيه ما و قوانين فرانسه و غيره و وضع ترقي آنها استحضار كامل داشته باشند و بعلاوه آنها را قوه مميزه مخصوصي باشد كه بفهمند كدام قاعده فرانسه را بايد اخذ نمود و كداميك را بنا به اقتضاي حالت اهل مملكت اصلاحي كرد." (3)
*****************************
حيات شيخ هادي نجمآبادي با دوران سلطنت قاجاريه در ايران هم عصر است. شيخ هادي بعد از طي دوران تحصيلي خود در نجف، و مراجعت به ايران و اقامت در شهر تهران، به دليل افكار و عقايد خاصّ خود، محل آمد و شد سياسيون از هر تيره و طايفهاي بود.
نظرات متعدّدي دربارهي افكار و عقايد ديني و سياسي شيخ هادي نقل شده است، بگونهاي كه حتّي در برخي موارد با هم در تضاد و تقابل ميباشند! اما همهي مورّخين و سياسيون در سنّتشكن بودن شيخ هادي و همچنين همراستايي وي با جنبش مشروطهخواهي در ايرانِ عصر ناصري متّفقالقولاند.
افكار ديني و سياسي شيخ هادي
اظهار فكر و عقيده توسط افراد به دو صورت صريح و يا مُجْمَل صورت ميپذيرد. بدين صورت كه يا شخص به صورت كاملا عيان و واضح آنچه را كه بدان معتقد است بيان ميكند و تعلّق خاطر به مكتب و مرام خاصّي را فاش ميسازد، و يا اينكه به صورت اجمالي و بدون اظهار صريح و عيان به فكر و انديشهاي خاص، در قالب لفظ و كلام، مكتب فكري خود را بيان و تبليغ ميسازد. در هر دو حالت، راوي ميتواند خود شخص و يا فرد ديگري باشد.
نكتهاي كه بايد در نظر داشت اين است كه گذر زمان و همچنين حبّ و بغضهاي سياسي و مذهبي، حذفيات، تحريفات و جعليّات را به دنبال خواهد داشت. از اينرو، مطالعات موازي و برآيندگيري، در دقّت نتايج مؤثر و كارآمد ميباشد.
حضور مستمر و جدّي شيخ هادي نجمآبادي در سلك روحانيت شيعه و و تحصيل در حوزهي نجف، و همچنين شركت در درس مراجع مشهوري همچون شيخ مرتضي انصاري، هالهاي از تقدّس و روحانيت را در چهره وي در طول تاريخ باقي گذارده است كه لاجرم تفكّرات و انديشهي وي در ذيل همين مقدّسات محفوظ و مصون مانده و تشخيص سره از ناسرهي وي براي اهل تحقيق دشوار گرديده است. از سوي ديگر، مجملگوييهاي وي و دوري از بيان صريح عقايد در تنها كتاب به جامانده از او، ابهامات زيادي در حاشيهي او به جا گذارده است.
مطالعه و مداقّه در نوشتهها و نقل قولهاي زندگي شيخ هادي نجمآبادي، سرفصلهاي زير را براي شناخت و بررسي احوالات و تفكّرات وي نتيجه داده است:
1. توحيدگرايي محض
2. عقلگرايي
3. خرافهزدايي
4. آزادانديشي مصطلح و گرايش به تمدّن غرب
خواندن تنها اثر بجا مانده از شيخ هادي نجمآبادي با عنوان "تحرير العقلاء" كه 4 نسخهي متفاوت و در سالهاي گوناگون از آن چاپ و منتشر شده است، ميتواند قرائن و شواهد اعتقادي وي را عيان سازد. اولين نسخه از اين كتاب كه يك رشته از يادداشتهاي پراكنده در بحثهاي «كلامي» شيخ هادي و به زبانهاي فارسي و عربي بود، توسط مرتضي نجم آبادي تدوين شد و با مقدمه ابوالحسن فروغي در 1312 ه.ش در چاپخانه «ارمغان» تهران چاپ و منتشر گرديد. (4)
سيري در تحرير العقلاء
همانگونه از اسم كتاب مشخص است، شيخ هادي به دنبال آزادي بخشيدن به عقل بوده است. آنچه كه در كتاب "تحرير العقلاء" شيخ هادي بيان شده است، هيچ تصريح روشني مبني بر آنكه وي به فرقهي خاصي متمايل است، ديده نميشود. از اينرو، در قسمت اوّليهي توضيحاتم توجّه به نوشتههاي نجمآبادي را توصيه كرده و تنها راه شناخت واقعي تفكّرات وي را بررسي تنها اثر به جامانده از وي به همراه نقلقولهايي كه از ديگران - جسته و گريخته - دربارهي وي رسيده است، عنوان نمودم.
شيخ هادي در زمانهاي ميزيست كه بابيها به رهبري عليمحمد باب و يارانش در جامعه نمود پيدا كرده بودند. از سوي ديگر، بسياري از علما در برابر اين پديدهي جديد ايستادگي كرده و تفكّرات آنها را تحريف دين و بدعت در آن و ايجاد تفرقه عنوان ميكردند. برخي از مخالفين شيخ هادي، به دليل بروز عقايد وي و تقابلش با علماء موجود و برخي از تفكّرات شيعي، وي را «بابي» ميدانسته و حتي سيد صادق طباطبايي كه از علماي مشهور تهران بود، حكم تكفير وي را صادر نمود. بررسيهاي منصفانه در اين باره، پيچيدگي موضوع را نشان ميدهد، ولي برخي گفتهها، بر بابي بودن شيخ هادي مُهر تأييد ميزند.
بديعه مرآتي نوري كه از خاندان ميرزا بزرگ نوري (پدر صبح ازل و حسينعلي بهاء) است، در پاسخ به يكي از تندرويهاي عباس افندي (عبدالبهاء) نسبت به ازل، از شيخ هادي نجمآبادي به عنوان يكي از بزرگان بابي كه از بهاء روي برتافته و پيرو صبح ازل ماند، نام برده است. (5) از سوي ديگر، اسدالله فاضل مازندراني كه از نويسندگان بهائي ميباشد، مدّعي است كه با وجود آنكه عبدالبهاء براي شيخ هادي نجم آبادي نامه نگاشت و او را به ايمان به امر بهائي دعوت كرد، وي امتناع ورزيد. (6) فرض بر صحّت اين ادّعا، بابي بودن شيخ هادي اثبات ميگردد، چرا كه اگر در وي تمايل و يا تعلّقي به امر بابيت نميبود، هيچگاه عبدالبهاء وي را به بهائيت كه دنبالهي بابيت است، دعوت نميكرد.
از سوي ديگر، سِر آرتور هاردينگ در كتاب خاطرات سياسي خود، ضمن معرّفى علماى تهران، شيخ هادى نجم آبادى را از زهّاد دانسته و بنا به اعتقاد برخى، او را جزء اعضاى سرّى فرقه بابيه شمرده است. (7)
بسياري از موافقين شيخ هادي و مخالفين بابي بودن وي، نوشتههاي شيخ هادي را كه در كتاب تحريرالعقلاء ثبت گرديده است، ردّي بر اين تهمت دانسته و مدّعي هستند كه شيخ در اين كتاب، ديانت عليمحمد باب را مورد نقد قرار داده و صفحات بسياري را به ردّ بابيگري اختصاص داده است. (8) اما مقداد نبوي رضوي در بررسي موشكافانهاي كه از اين كتاب به عمل آورده، اين ادّعا را با شواهد و دلايل متقن رد نموده و مدّعي شده است كه آنچه شيخ در تحريرالعقلاء بيان كرده است، نه در ردّ بابيگري كه در ردّ بهائيت ميباشد. اين همان وجه از بررسي موضوعات تاريخي است كه در ابتدا ذكر كردم كه اگر به طور مجمل بيان شده باشد، بررسيها از پيچيدگي و ظرافت خاصّي بايستي برخوردار گردد. مقداد نبوي رضوي در نهايت با توجّه به شواهد و قرائن نقل شده از سوي موّرخين و نويسندگان مينويسد:
«فرض اعتماد بر مجموع نوشتههايي كه نگارنده تاكنون از نويسندگان بابي (ازلي) و بهائي يافته، چنين مينماياند كه شيخ [هادي] زماني كه طلبهاي جوان بود و در نجف تحصيل ميكرد، بابي شد. اما ايمان بابي خود را كتمان ميكرد و توانست در نجف تحصيلات خود را به پايان برده [و] در تهران به عنوان عالمي ديني شناخته شود. با اين حال، وي در خفا و با روشي تدريجي به نشر اعتقاد خود ميپرداخت و همين تكاپوها بود كه روحانيان تهران را به دشمني با او برانگيخت.» (9)
مقداد نبوي رضوي با بررسي ادلّهي شيخ هادي در شرح «آخر دورهي نبوت»، اثبات نموده آنچه كه شيخ هادي بر آن دليل آورده با آنچه كه در متون بابي ديده ميشود، تطبيق حيرتانگيزي دارد!!
تورج اميني در مقالهاي كه به اين تطبيق پرداخته، تعلّق خاطر شيخ هادي را به تفكّرات بابيگري اثبات نموده و مدّعي شده است كه وي در هالهاي از تقدّس روحانيت اين عقايد را پوشانده و ساليان سال است كه مورّخين از اينكه وي را بابي بخوانند، ابا دارند:
"... خود شیخ [هادي نجمآبادي] به رندی، به شکلی از خود اثر به جا گذاشته است که اگر به اعتقاد بابی او اعتراف نکنیم ، کاری عجیب کردهایم ... ." (10)
البته لحن بيان تورج اميني تاحدودي ستيزانه است و چه بسا بغض ديني نسبت به برخي افزاد، بر نوشته و قضاوت وي تأثير گذاشته باشد. ولي به دور از لحن كلام وي، استدلال و استناداتش با توجّه به قرائن ديگر ميتواند محلّ دقت باشد. تورج اميني قائل است كه نجمآبادي تفكّرات بابيگرايياش فوقالعاده قويست و در انتخاب ازليگري و بهائيگري، همان مسير بابيت را در پيش گرفت و استقلال فكري خود را نسبت به اين انشعاب حفظ نمود و به عضويت هيچكدام از اين دو فرقه در نيامد. به عقيدهي مقداد نبوي رضوي، وي توحيد عليمحمد باب را پذيرفت و بر آن سبيل استقامت ورزيد:
«... او [شيخ هادي نجمآبادي] تعاليم عليمحمد باب را داراي توحيد ناب ميديد ...» (10)
در انتهاي تحرير العقلاء، دو رسالهي جداگانه مورد اشاره قرار گرفته كه جواب دعوت بهائيان از شيخ هادي است. در نسخهاي از اين كتاب كه به خط محمدعلي مصاحبي معروف به «عبرت نائيني» و در سال 1337 ه.ق نوشته شده است، متن اصلي دعوت بهائيان نيز به چشم ميخورد.
نبوي رضوي با استفاده از متن اين دو رساله، و تطبيق آن با نوشتههاي "عليمحمد باب" كه در كتاب «بيان» آمده است، به اين نتيجه رسيده كه شيخ هادي نجمآبادي يك فرد "مسلماننماي بابي مسلك" بوده است. نبوي رضوي 12 قرينه براي اين مدّعاي خود ذكر نموده، كه بابي بودن نجمآبادي را به اثبات ميرساند.
قرائن دوازدهگانه:
قرائن دوازدهگانهاي كه نبوي رضوي براي اين ادّعاي خود عنوان كرده است، در زير بيان گرديده است. بدليل پرهيز از اطالهي كلام، شرح دلايل وي را برعهدهي خوانندهي اين نوشته گذارده و از ذكر آنها پرهيز ميكنم.
مظاهر لاحقين - تفسير بابي از «موت اختياري» - نور مشرق از صبح ازل - تفسير بابي از آيات سورهي نازعات - اعتقاد بر كاملتر بودن هر ظهور لاحق نسبت به ظهورهاي سابق - تفسير بابي از «نار» - تفسير بابي از «بعث» - تفسير بابي از «دخان مبين» - تفسير بابي از «يوم الفصل» - تفسير بابي از «ظهورالله»، «قيام ساعت» و «قيام قيامت» - تفسير بابي از راه درست ايمان -انتظار «من يظهره الله».
بررسي افكار شيخ هادي نجمآبادي هدف اصلي و اوّليهي اين نوشتار نيست، هر چند كه اثبات آن ميتواند در رسيدن به نكات پنهان تاريخي كمك شاياني نمايد.
آنچه كه در تفكّرات شيخ هادي نقش اصلي و اساسي را ايفا ميكند، توجّه ويژهي وي به اصل عقلگرايي بدور از هرگونه نقل و سنّت است. وي اسلام را در ذات اوليهاش دعوت به «توحيد» و «تعقّل» دانسته و عواملي چون «وهم» و «هوي» را (كه البته مشخص است منظور از شيخ از اين دو واژه چه ميتواند باشد!!) مايهي كجروي و انحراف در دين ميداند.
تأكيد شيخ هادي بر اصل "توحيد" به عنوان تنها محور اتّصال اديان گوناگون به هم و اتّحاد آنها، وي را بر آن داشت كه از اين منظر، برخي آداب و سنن در مذاهب اسلامي را پوچ و خرافه، و مملو از اوهام تلقّي كند و سعي در زدودن آنها از بستر جامعه داشته باشد. (البته با توجّه به حضور وي در ايران، همّت وي در تخطئهي برخي از تفكّرات شيعي بيش از ساير مذاهب بوده است.)
مطالعهي اثر شيخ هادي اين نكته را به روشني بيان ميسازد كه تنها راه دعوت مردم به دين، سفارش آنها به توحيد است. لذا هيچ ديني را به عنوان خاستگاه منحصر و واحد در نظر نميگيرد، چرا كه همه اديان و همهي انسانها در توحيد متّحدند. شيخ بر آن بود كه وقتي توحيد شناخته شود، صاحب آن، كه مظهر واقعي حق باشد، نيز شناخته خواهد شد. بر همين مبناست كه بايد توحيد را به مردم شناساند تا دين درست را دريابند. شيخ هادي، دعوت به توحيد بدون جهت، تعيين و الزام براي انسانها را اساس «اجتماع ناس» ميداند:
«فاللازم لمن أراد اجتماع الناس دعاهم الي التوحيد من دون جهة و تعيين ...»
از اينرو، شيخ هادي مصرّانه به دنبال اين نوع نگرش و دعوت به توحيد در جامعه بود و سعي را بر آن داشت كه دين خاصّي را مدّنظر خود قرار ندهد. مقداد نبوي رضوي اين شيوهي شيخ را اينگونه توضيح ميدهد:
«سخن اصلي شيخ به مخاطب خود اين است كه راه درست در دعوت مردم به توحيد است بدون دست گذاشتن بر ديني خاص. شيخ بر آن بود كه وقتي توحيد شناخته شود، صاحب آن، كه مظهر واقعي حق باشد، نيز شناخته خواهد شد. بر همين مبناست كه بايد توحيد را به مردم شناساند تا ايشان خود دين درست را دريابند ... بنابراين، وي در مقام يك روحاني به ظاهر مسلمان سعي بر آن داشت تا آنچه را «خرافات و موهومات» ميدانست طرد كند و مردم را به توحيد بخواند.» (11)
همانطور كه در نوشتهي «فقط خدا» متذكر شدم، همهي ما به توحيد اعتقاد داريم. همه ميگوييم «فقط خدا». اما سؤال اينجاست كه بين شعار ما با شعار شيطان تفاوتي هست و يا نه؟ از سر اطاعت و عبادت ميگوييم و يا اينكه از جهت مخالفت و انكار حقيقت؟!
پذيرش توحيد و يگانگي خداوند متعال در فطرت پاك همهي انسانها قرار دارد. آنچه كه دوري از بندگي را به دنبال ميآورد، دوري از اطاعت خداست، چرا كه عبادت و بندگي در اطاعت تحقّق مييابد: «إِنَّمَا أُرِيدُ أَنْ أُعْبَدَ مِنْ حَيْثُ أُرِيدُ لَا مِنْ حَيْثُ تُرِيدُ»
سخن در اين باب بسيار طولاني و به مقدّمات زيادي نياز دارد. حوزهي اطاعت و تحقّق عبادت از اصوليترين مباحث اعتقادي و كلامي در حوزهي تبيين توحيد ميباشد. اما اشارهي گذرا در اين باره ميتواند همّت فهميدن را مضاعف سازد. معتقدين به روز غدير، تحقّق توحيد را در عمل به فرمايش پيامبر ميدانند. معتقدين واقعي به توحيد، كساني هستند كه در برابر امر خداي متعال سر فروآورده و اطاعت از فرامين ائمه عليهم السلام را سرلوحهي زندگي خود قرار داده و توحيد را در اطاعت و پذيرش اولياء حقّهي الهي و حجج معصومين عليهم السلام جستجو ميكنند:
«بِنا عُبُدَ الله، وَ بِنا عُرِفَ الله، وَ بِنا وُحِّدَ الله» (12)
توحيد بدون تعيين و جهت، سر از وهابيّت درميآورد. توحيد خيالي سر از بابيت و بهائيت و لااباليگري درميآورد.
مطالعهي تنها كتاب به جا مانده از نجمآبادي، دوري وي از مكتب و مرام تشيع را نشان ميدهد. با اينكه وي به عنوان يك عالم و يا مجتهد شيعي نوگرا شناخته شده است، ولي آنچه كه لازمهي اثبات شيعهگري است، در نوشتهها و افكار وي ديده نميشود. همانگونه كه در مبحث «فقط خدا» اشاره داشتم، آنچه كه امروزه به نادرست به عنوان شرك و خرافه تلقي ميگردد، تنها و تنها افكار شيعيان و خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام است!! از اينرو، مقابر و مشاهد آنها مظاهر شرك خوانده شده و تخريب ميگردد. اعتقاد به توسّل به آنها، مظهر شرك خوانده مي شود و باطل انگاشته ميگردد، در صورتيكه آلتپرستان و گاوپرستان هندي مورد احترام اقوام و ملل قرار ميگيرند!!
زمانهي ظهور و حضور شيخ هادي نجم آبادي همزمان و معاصر با تحولات سياسي و اجتماعي در ايران و همچنين در حوزهي آسياي جنوب غربي (خاورميانه) بود. تحولات مصر و سودان در شمال آفريقا، ضعف دولت و خلافت عثماني و همچنين فعاليت محافل ماسوني در ايران عصر ناصري از عمدهترين تحوّلات آن روزگار بوده است. رشد بابيگري و فعاليتهاي سيد جمالالدين اسدآبادي به عنوان منجي شرق!!، از ديگر اتّفاقات و رخدادهايي بود كه در تحليلهاي تاريخي بايد مطمح نظر باشد. فعاليتهاي شيخ هادي و سيد جمال بسيار به هم نزديك است و همراستايي اين دو را نشان ميدهد. منتها سيد جمال در بُعد منطقهاي و وسيعتر فعاليت داشت و شيخ هادي به اندازهي وُسعش در ايران. سيد جمال انجمن پان اسلام را در استانبول و با مساعدت خليفهي عثماني تأسيس كرد و شيخ هادي نيز همين انجمن را به عنوان شعبهاي از انجمن استانبولي، به همراه دوستان خود و سيدجمال در تهران بنيان نهاد و خود از اعضاي فعّال آن بود. (البته دربارهي تحركات سيد جمال نيز بررسيهاي زيادي صورت گرفته و در آينده مطلبي را نيز با محوريت وي به اين سري مقالات اضافه خواهم نمود.)
تلاش سيّد جمال و همفكران او بر محورهاي چندگانهاي متمركز بود كه در بالا ذكر شد. به ظنّ و گمان آنها خرافهزدايي از دين و بازگشت به اسلام اصيل – چه در قالب تسنّن و چه در قالب تشيّع - از مهمترين وجوه اصلاح، احياء و بازسازي نقش دين در امور مسلمانان بود. رجوع به سخنان و نوشتههاي سيدجمال، محمد عبده و رشيد رضا كه هر دو طيف اصلاحطلبي و افراطيگري را در اسلام به وجود آوردند، شباهت و تطابق بسيار زيادي را با آنچه كه شيخ هادي بيان كرده است، نشان ميدهد. محمد عبده نوعي از نوانديشي را در كشورهاي اسلامي دنبال كرد و بازگشت به قرآن را در برابر رجوع به روايات و احاديث بيان كرد و احاديث را از حيّزانتقاع و سلامت خارج دانست و رشيد رضا جرقههاي پيدايش تفكّرات سلفيگري را ايجاد نمود. نقش سيد جمال در ارتباط بين نوانديشان ايراني با ديگر نوانديشان مسلمان كشورهاي اسلامي بسيار حائز اهميت و پررنگ است. سيد جمال بنا به فعاليت خود، حوزهي شمال آفريقا تا هندوستان را پوشش ميداد و سفرهاي گوناگون را در طول حيات خود در اين دامنهي جغرافيايي انجام داد و به تبليغ ايده و تفكّرات خود پرداخت و در حوزهي اجرا به نگاشتن كتب و راهاندازي روزنامههاي مختلف به كمك همفكرانش در كشورهاي مختلف دست زد.
شيخ هادي بنا به موقعيّت جغرافيايي خود، واكاوي و كاوش خود را در حوزه و حيطهي تشيّع محدود ساخت و به ظنّ خود در پيراستن فرهنگ شيعي حاكم بر جامعهي ايراني آن روزگار سعي و همّت ميگمارد. از اينرو، وي كه به ظاهر مكتبي غير از تسنّن را پذيرفته بود، در نوشتههاي خود معارف شيعي را بي نصيب از طعنه و كنايه نگذارد. وي دربارهي شئوني كه براي ائمهي دوازدگانهي شيعه در كتب شيعي آمده است، انگ غلو و خرافه ميزند و شيعيان را به خاطر اعتقاد به اين باورها، مورد نكوهش و سرزش قرار ميدهد:
«... [شيعيان] اگر فرق مختلفه نيز هستند ولي تماما به توسل به ائمه اطهار متمسك و محبت و مودت و ايمان به ايشان را باعث نجات ميدانند. بلكه ايمان به خدا و پيغمبر را به ايمان به ايشان و قبول ولايت ايشان مي دانند و بدون ولايت و محبت ايشان ايمان به خدا و رسول را بيفايده ميدانند و همچنين اعمال صالحه را و به اين مضمون اخبار متكثره از ائمه اطهار و نبي مختار در كتب اين فرقه و ساير فرق ماثور و مسطور است و درصدد تكثير و تنقيح اين مطالب برآمده روزبروز زياد نمودند و بجهت حب اين مطلب هر خبري يا اثري يا رؤيايي كه شاهد آن باشد قبول نموده درصدد تصحيح و تنقيح سند برنيامده بلكه مسلم دانستند و چون روايت متشابهي مييافتند تأويل و توجيه مينمودند بطريقي كه مطابق با مراد خود نمايند و مؤيد معتقد خود قرار دهند.» (13)
شيخ هادي براي بيان آنچه كه بدان معتقد بود، شيوههاي گوناگوني را در پيش گرفت كه بتواند در برهم ريختن قالبهاي اعتقادي حاكم بر جامعهي آن روزگار به وي كمك كند. شيخ با تحليلهاي صرفا عقلاني و برخاسته از نقطه نظرات منحصر بفرد، به تفسير قرآن و يا بيان قصص انبياء و شرايط ظهور و افول اديان در ميان جوامع روي آورد. شيخ به تفسير قرآن و استناد به آيات آن براي اثبات ادلّهي خود بسيار همّت ميگماشت. به اعتقاد وي، آنچه كه از روايات و احاديث در بين مردم موجود بود، با اوهام و خرافات درهم پيچيده شده و براي نمايش دين واقعي، بايد به قرآن رجوع كرد و آن را براي مردم توضيح داد. وي به سيد جمالالدين اسدآبادي نيز اين شيوه را گوشزد كرده و تنها راه نفوذ در بين مردم را كلام قرآن ميداند. (اين توصيهي شيخ به سيد جمال، شاهدي بر مقدّم بودن افكار شيخ هادي بر سيد جمال ميباشد و چه بسا سيد جمال مريد افكار شيخ هادي بوده باشد! هر چند قضاوت در اين باره سخت است و به اسناد بيشتري از مراودات و مكاتبات شيخ با سيد جمال نياز باشد.) مرتضي مدرسي در كتاب "سيماي بزرگان" مينويسد:
«ميگويند در روزهاي ورود سيد جمال الدين مشهور به افغاني به تهران، سيد با شيخ هادي نجمآبادي كه از دانشمندان روشنفكر ايران بود ملاقاتها كرد تا نقشهاي براي بيداري مردم ايران طرح كنند و ايرانيان را با مفهوم آزادي، برابري و برادري كه پايه و اساس اتحاد اسلامي است آشنا سازند و حكومت مشروطه را جايگزين دولت استبدادي قاجار گردانند. شيخ پيشنهاد كرد كه چون مردم سواد ندارند و در خواب غفلت و ناداني دست و پا ميزنند، از فهم سخنان شما عاجزند، چماق تكفير كه بزرگترين حربه ناجوانمردانه است بر سر ما كوبند و در كوي و برزن فرياد برآرند، ايها النّاس بگيريد كه اين هم بابي است. بنابراين خوب است كه آرام آرام درسي به نام تفسير قرآن مجيد را آغاز كنيد و كمكم محاسن آزادي و معايب استبداد را در تفسير كلمات و آيات آسماني بيان نماييد، تا گروهي از طلاب به حقايق آشنا شوند. دانشپژوهان را پرورش دهيد تا به مرور ايام مقدمات تحول اساسي را در كشور عقب افتاده ايران فراهم نماييد.»
در پست قبلي (+) دربارهي تفسير كتاب خدا توسط غير معصوم كوتاه و مختصر نوشتم. دربارهي سياستهاي در پس اين روش سياههاي نگاشتم. اما بازهم براي تكرار و براي توجّه بيشتر بايد بپرسم چرا تفسير قرآن؟!! تفسير قرآن براي دريافت حقيقت يا براي برداشتهاي شخصي در جهت و راستاي اهداف خاص؟!! مگر نه آنست كه تمامي فرق براي اثبات حقّانيت خود به آيات قرآن استناد كردهاند؟! از منافقين صدر اسلام گرفته كه به استناد قرآن در برابر پيامبر و اميرمؤمنان و ديگر ائمه عليهم السلام ايستادند، تا صوفيان و درويشان و عارفان كاسبكار!! جالب اينجاست كه حتّي در نوشتههاي بهائيان نيز اين شيوه ديده ميشود. به عنوان مثال، آقا جمالالدين بروجردي كه از بزرگان و مبلّغان مشهور بهائيت ميباشد، براي اثبات مقام لقاءاللّهي حسينعلي بهاء، آياتي از قرآن را شاهد گرفته است. میرزا ابوالفضل گلپایگانی كه از مبلغين مشهور بهائيت بود، اقرار کرده است که در نواحی سمرقند و بخارا نتوانست کسان زیادی را به آیین بهایی فرابخواند، اما در مصر به توصیه عبدالبها، بساط تفسیر قرآن گسترد و ذهن بسیاری از طلاب و حتی علم
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها:
گرگ در لباس ميش؛ بيگانه در لباس دوست,